جدول جو
جدول جو

معنی باسری شدن - جستجوی لغت در جدول جو

باسری شدن
(مُ)
لهجه و ترکیب قدیمی است بجای بسر شدن بمعنی بسر آمدن. خاتمه یافتن. بانتها رسیدن. پایان یافتن: پیش ارسلان خان آمدند و گفتند کار زنگیان و ملک باسری شد. (اسکندرنامه نسخۀ نفیسی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(مَ مَطَ)
عقب عقب رفتن. قهقرا. (فرهنگ شعوری ج 1 ص 180). فرار کردن. عقب نشستن. (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(مَ حَ)
مبتذل شدن.
لغت نامه دهخدا
(مُ فَ عَ)
لاغر یا نازک و یاتنک شدن: فلان که سابقاً کلفت بود حالا باریک شده است. (فرهنگ نظام). استدقاق. (منتهی الارب). لاغر شدن. (ارمغان آصفی) (غیاث) (آنندراج). ضعیف شدن. (فرهنگ ضیاء). رجوع به مجموعۀ مترادفات ص 307 شود:
جهان بر جهاندار تاریک شد
تن پیلواریش باریک شد.
فردوسی.
ز ناخوردنش چشم تاریک شد
تن پهلوانیش باریک شد.
فردوسی.
گردن از بار طمع لاغر وباریک شود
این نوشتست زرادشت سخندان در زند.
ناصرخسرو.
بدر او شد چو ماه نو باریک
شد جهان پیش پیرزن تاریک.
سنایی.
از روی تو ماه آسمان را
شرم آمد و شد هلال باریک.
سعدی (ترجیعات).
از تواضع میتوان مغلوب کردن خصم را
میشود باریک چون سیلاب از پل بگذرد.
صائب (آنندراج).
به از روشندلی تیرشهابی نیست شیطان را
که شد باریک زاهد تا هلال عید پیدا شد.
صائب.
آب شد باریک تا رفتار دلجوی تو دید
گل سپر انداخت تا رخسار نیکوی تودید.
محسن تأثیر (آنندراج).
نازکتر است از رگ جان گفتگوی من
باریک شد محیط چو آمد بجوی من.
صائب (از ارمغان آصفی).
بیتاب نشد مه اگر از تاب جمالت
پس بهر چه باریک شد از شهر بدر رفت.
کاشی آملی (از ارمغان آصفی) (آنندراج).
هر کجا باریک شد راهت قدم از سر بنه
جاده گر از تار در پیش آمدت مضراب باش.
کلیم (از ارمغان آصفی).
لغت نامه دهخدا
تصویری از باسر شدن
تصویر باسر شدن
قهقراء، عقب عقب رفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جاری شدن
تصویر جاری شدن
روانیدن سچیدن روانشدن سرازیر شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بارز شدن
تصویر بارز شدن
پدیدار شدن، نمایان شدن، ظاهر شدن، آشکار شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسیر شدن
تصویر اسیر شدن
گرفتار شدن بچنگ دشمن افتادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طاری شدن
تصویر طاری شدن
آمدن از جایی که ندانند یا از جایی دور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسپری شدن
تصویر اسپری شدن
بپایان رسیدن تمام شدن کامل شدن خاتمه یافتن
فرهنگ لغت هوشیار
مریض شدن و در رختخواب ماندن از شدت بیماری و درد بستری گشتن بستری گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وارسی شدن
تصویر وارسی شدن
مورد تفتیش قرار گرفتن کنترل شدن
فرهنگ لغت هوشیار
بستری گشتن، بیمار شدن، مریض شدن، ناخوش گردیدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از بستری شدن
تصویر بستری شدن
العلاج في المستشفى
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از بستری شدن
تصویر بستری شدن
Hospitalization
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از بستری شدن
تصویر بستری شدن
hospitalisation
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از بستری شدن
تصویر بستری شدن
госпіталізація
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از بستری شدن
تصویر بستری شدن
hastaneye yatış
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از بستری شدن
تصویر بستری شدن
госпитализация
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از بستری شدن
تصویر بستری شدن
ہسپتال میں داخلہ
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از بستری شدن
تصویر بستری شدن
হাসপাতালে ভর্তি
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از بستری شدن
تصویر بستری شدن
kulazwa hospitalini
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از بستری شدن
تصویر بستری شدن
입원
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از بستری شدن
تصویر بستری شدن
hospitalizacja
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از بستری شدن
تصویر بستری شدن
入院
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از بستری شدن
تصویر بستری شدن
אשפוז
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از بستری شدن
تصویر بستری شدن
अस्पताल में भर्ती
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از بستری شدن
تصویر بستری شدن
rawat inap
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از بستری شدن
تصویر بستری شدن
Krankenhausaufenthalt
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از بستری شدن
تصویر بستری شدن
ziekenhuisopname
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از بستری شدن
تصویر بستری شدن
hospitalización
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از بستری شدن
تصویر بستری شدن
ricovero in ospedale
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از بستری شدن
تصویر بستری شدن
hospitalização
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از بستری شدن
تصویر بستری شدن
住院
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از بستری شدن
تصویر بستری شدن
การเข้ารักษาในโรงพยาบาล
دیکشنری فارسی به تایلندی